در یک روز سرد و مرطوب زمستانی، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت. پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند، او را به استهزا گرفتند. یکی از آن ها با صدای بلند گفت:
ای حیوان زبان بسته کجا می روی؟ دیگری فریاد زد: چرا از آن درخت بالا می روی؟ و بعد همهمه ای شد و هر یک از پرندگان شروع کردند به مسخره کردن حلزون! و همه به اتفاق نظر گفتند: مطمئن باش که آن بالا خبری از گیلاس نیست.
حلزون با آرامش پاسخ داد: زمانی که من به بالای درخت برسم، چندتایی گیلاس پیدا خواهد شد.
چینی ها ضرب المثل جالبی دارند که می گوید:
فقیر از لقمه ای به لقمه ای دیگر فکر می کند، و کارگر از روزی به روز دیگر، کارمند از سالی به سال دیگر می اندیشد و فرمانروا به ۱۰ سال بعد، ولی امپراتور به یک قرن آینده می اندیشد!
حکایت های حکیمانه